خب رفقا، اگه از این چند هفتهی اخیر زنده بیرون اومدین و هنوز اینترنت دارین که دارین این پست رو میخونین، باید بهتون تبریک بگم: شما یکی از نایابترین گونههای انسان امروزین هستین 😅
تو روزهایی که آسمون شب تهران بیشتر از ستاره، پهپاد داره، و زنگ خطر توی ذهن همهمون داره مدام آژیر میکشه، شاید حرف زدن از «معنا» یهکم خندهدار باشه. ولی بذار یه چیزی بگم… همین موقعاست که معنا، سر و کلهش پیدا میشه.
درد مشترک، تجربهی مشترک 🕯
جنگ، با خودش یه عالمه چیز میاره:
- ترس،
- بیخوابی،
- پیامهای نصفهشب «بیداری؟ شنیدی صداشو؟»،
- و یه حس عجیبی که انگار همه چیز بیمعنیه.
اما همین بیمعنایی، دقیقاً جاییه که معنی میتونه سر بزنه. 🤯
آدمها تو شرایط عادی دنبال خوشی و رفاهن. اما تو شرایط بحرانی، دنبال فهمیدن میرن. میپرسن:
«خب حالا که مرگ داره دور و برمه، واقعاً برای چی دارم زندگی میکنم؟»
همین سوال کوچیک میتونه جرقهی یه تغییر خیلی بزرگ باشه.
تجربهای که هیچ کلاس درسی یاد نمیده 🎓
جنگ نه فقط جسم رو، بلکه ذهن رو هم میتکونه.
بعضیها برای اولین بار میفهمن که خانوادهشون چقدر براشون مهمه. بعضیها قدر خواب راحت، نون داغ، یا حتی صدای بچههای همسایه رو درمیارن.
و بعضیها هم… میزنن به دل مفاهیم سنگینتر.
مثلاً:
- مفهوم «امنیت» دیگه فقط یه کلمه نیست؛ یه حس گمشدهست.
- یا مثلاً میفهمی که «وطن» فقط خاک و پرچم نیست؛ یه خاطرهست، یه نون بربری کنار لیوان چای صبحونهست.
- و مهمتر از همه: «ما» دیگه فقط ضمیر جمع نیست؛ یه زخم مشترکه.
وقتی دنیا میسوزه، تو میتونی انتخاب کنی نسوزی 🌱
جنگ، امتحان انصافه.
وقتی همه چیز رو به آشوبه، تو هنوز میتونی مهربون باشی. هنوز میتونی غذا رو با همسایهت نصف کنی، یه جملهی دلگرمکننده به یکی بگی، یا حتی توی تاریکی برقرفته، برای بقیه شمع روشن کنی.
همین کارای کوچیک، میتونن معنای زندگی بشن.
یا بهتر بگم: میتونن «معنا بسازن». چون توی شرایط غیرعادی، انسان خودش خالق معنائه.
خوشبینی؟ یا حماقت؟ 🤔
یه عده هستن که میگن خوشبینی توی جنگ، احمقانهست.
اما شاید بد نباشه بدونیم که خیلی از فیلسوفها اتفاقاً توی تاریکیترین لحظهها، پرنورترین ایدهها رو ساختن.
ویکتور فرانکل، روانپزشکی که توی اردوگاه مرگ نازیها زنده موند، گفت:
«انسان همیشه این آزادی رو داره که چطور به شرایطش واکنش نشون بده.»
خوشبینی توی جنگ یعنی بگی:
من بهزور شرایط، تبدیل به حیوان نمیشم.
من هنوز میتونم انسان بمونم… حتی وسط دود و خاکستر.
معنا در دل بیمعنایی 🔥🌀
اینجاست که فلسفه وارد میشه.
نیچه یه جملهی خفن داره:
«کسی که چراییِ زندگی را یافته باشد، با هر چگونهای خواهد ساخت.»
یعنی اگه بدونی برای چی زندهای، با هر چیزی کنار میای — حتی اگه صدای ضد هوایی هر شب خوابتو بپرونه 😅
جنگ ممکنه خیلی چیزا رو ازمون بگیره، ولی این حق انتخاب رو نمیتونه بگیره که ما چیکار کنیم با این درد.
تسلیمش بشیم؟ یا تبدیلش کنیم به چیزی بزرگتر؟
پایانی که شروعه… 💫
این نوشته برای این نبود که بگه جنگ خوبه یا ماجراجوییه. نه. جنگ فاجعهست. اما توی فاجعه، ما میتونیم انتخاب کنیم که فقط قربانی باشیم… یا روایتگر.
ما میتونیم انتخاب کنیم که از دل زخمهامون، چراغی بسازیم برای بقیه.
و اگه یه روزی، همه چی تموم شد و هنوز زنده بودیم، شاید بتونیم بگیم:
«ما فقط نمردیم؛ ما زنده موندیم.»
تو هم بگو…
اگه تو هم تجربهای از این روزای سنگین داری، حتی اگه فقط یه حس سادهست، برام بنویس.
دلم میخواد این وبلاگ بشه جایی برای صدای همهمون؛ نه فقط سالار.
🕊 با عشق و معنا
سالار خیابانی